💎دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی؛ باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفتهاند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.
نکته:چون این مطلب تخصصی و علمی هست ممکنه در بعضی از بخش ها(امیدوارم کم)در ترجمه ایراد داشته باشه دیگه شما به بزرگی خودتون ببخشید... تا حالا شده وسط کار خودت رو گم کنی؟انقدر زیاد که نفهمی زمان کی گذشت؟فکر کنم این مثالو بشه در بازی های ویدیویی دید...